لیانالیانا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

ماه کوچولوی مامان و بابا

دوستت دارم مامان

دیروز 21 مرداد من قشنگترین جمله عمرم از زبون عزیزترین موجود دنیا شنیدم.. دیروز صبح از خواب بیدار شد بعد از خوردن صبحانه که اصولا غذای گرم هست رفت تو اتاق روی تخت ما..مرتب صدا میزد مامان بیا روی تخت ماشین بازی کنیم بهش گفتم مامانی اتاق گرمه بزار برم کولرو روشن کنم گفتم اصلا بیا بریم تو هال بازی کنیم صدای گریه و بیا بیا گفتنش بلند شد تا من دوباره پیشش برگشتم گفتم مامان جون من کلی کار دارم  بهم میگه دوستت دارم باز میگه آخه مامان من دوستت دارم  خدایا شنیدن این جمله از یه دخمل کوچولوی سی ماهه نهایت خوشبختی برای من بود چقدر ذوق کردم دخترم کم کم داره احساساتشو ابراز میکنه..خدایا به خاطر داشتن این وروجککک هزاران بار شکرت از علا...
22 مرداد 1394

سی ماهگی

سی ماهگی یعنی جملات بلند با کلمات قلمبه سلمبه  سی ماهگی یعنی بیدار شدن نصف شب و تعریف کردن خواب تعریف کردن از ستاره هایی که از پنجره داخل خونه اومدن سی ماهگی یعنی شونه کردن و خشک کردن موهای مامان بعد از حمام سی ماهگی یعنی شیرینی پختن با دستهای کوچولو سی ماهگی یعنی رویای مدرسه رفتن و خانوم معلم خیالیت سی ماهگی یعنی دفاع از حقت و مستقل شدنت سی ماهگی یعنی خنده های از ته دل موقع دیدن تام و جری سی ماهگی یعنی به کار بردن ضمیر تو برای مامان و ضمیر من برای خودت سی ماهگی یعنی خیال پردازیهای شیرین خلاصه کلام: سی ماهگی یعنی عشق عشق و فقط عشق ...
17 مرداد 1394

مریض شدن لیانا

هفته گذشته یاسر برای کاری مجبور شد یه شب ساری باشه و برای اولین بار من و لیانا تنها بودیم..عصر لیانارو پارک بردم که بهانه باباشو نگیره هوا گرم بود ولی لیانا هم مثل همیشه بازی نکرد دوست داشت روی نیمکتهای پارک بشینه و بازی بچه هارو ببینه..ازم بسکوییت خواست مواقعی که بیرون هستیم موقع خوردن خوراکی حتما حتما دست لیانارو با بطری ابی که تو کیفم دارم میشورم بس که ماشالا دستشو به همه جا میزنه..اونروز اب همراهم نبود و اب لیوانشو هم خورده بود بهش گفتم بیا بریم اول اب بخریم دستتو بشورم بعد خوراکی بخور گفته نههههه نمیام و الان باید بهم بسکوییت بدی اخه قبلش دستشو به کفشش زده بود هرچی میگفتم گوش نکرد و دیگه داشت غشغرق به پا میکرد منم دستشو با دستمال کاغذی...
12 مرداد 1394

لیانا و حمام

یه مدتیه که لیانارو باید به زور حمام ببرم به زور یعنی با کلی وعده وعید و موقع شستنش هم کلی گریه و داد و هوار راه میندازه ولی امروز با باباش حمام رفت خیلی هم شاد و خندون..الان هم خوابیده عروسک من     ...
2 مرداد 1394

تولد بازی

لیانا چند روزی بود وقتی بابا میخواست سرکار بره میگفت تولد مبارک بگیر باشهههه..یه روز بابایی با یه کیک خونه اومد لیانا شمع فوت کرد و ما تولد مبارک براش خوندیم و لب به کیک هم نزد ...
2 مرداد 1394

بازی های لیانا

یکی از بازیهای مورد علاقه اینروزهای لیانا مامان بازیه..من نقش مهمون دارم لیانا میزبان برام تو فنجونهای خوشگلش چای میریزه من میخورم لیانا مییگه داغه ها یهو من باید جیغ بزنم بگم آخ سوختم و لیانا از خنده ریسه بره قربونت بشم مامان که از این بازی اینقدر لذت میبری یکی دیگه از بازیهای مورد علاقه اش خالی کردن کشوهای آشپزخونه و تبدیل کردن دستگیره و دم کنی به پتو و بالش عروسکهاشه کرده دخترمبا تخم آفتابگردون و کنجد کلی غذاهای خوشمزه برام درست ...
2 مرداد 1394

روزانه ها

لیانای من مونس و همدمم خیلی خیلی دوستت دارم..با بزرگ شدنت کم کم احساس میکنم یه پشتوانه عاطفی قوی دارم..امیدوارم همیشه سرحال و شاداب مثل این روزها باشی دختر قشنگم روز عید فطر دو ساعتی رو در ییلاق گذروندیم و سریع برگشتیم که خدارو شکر به موقع خونه اومدیم چون بعدش باروووون شدید و سیل آسایی به مدت دو شبانه روز شروع به باریدن کرد که توی این فصل خیلی بی سابقه بود که به شهرهای و روستاهای در مسیر رودخونه ها خیلی خیلی صدمه زد..روز دوم تعطیلات یکی دوساعت بارون بند اومد تصمیم گرفتیم ایران کتان بریم چون دخترم جوراب صورتی شبیه جوراب مامانشو میخواست.. کلی قسمت جورابهای بچه گانه با بابا زیر و رو کردیم تا تونستیم جوراب صورتی اندازه پای لیانا پیدا ...
2 مرداد 1394
1